پنجره . . .

پنجره را باز میکنم

احساس قشنگ ِ " تو " می آید

می نشیند

بر پرده

بر دیوار...

من

گیج ِ این همه " تو "

مست ِ مست

کنار می آیم با خودم

و

با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی

زندگی می کنم



جمعه 10 تير 1390 | 5:48 | Emad |

یک شب

از تـ ُ چـهـ پنهــانـ

گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ

کـ شـروع مۓ کنم

بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ

براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن

بـ بوۓ تنتــ ...

هرکجا بروی،

مرا خواهی دید.

یک شب،



یک شنبه 5 تير 1390 | 18:57 | Emad |

خـدا را چه ديـدي ؟!

شايد يك روز در كافه اي دنـج و خـلوت ، اين كلمه ها و نوشته ها صـوت شـدند ؛

بـراي ِ گوش هـاي ِ تـو

كه روي ِ صنـدلي ِ رو به روي ِ مـن نشسته اي ... و بـراي ِ يك بـار هم كه شـده

، چـاي ِ تـو سـرد شـد

بس كه خيـره مانـدي به مـن ... !

cup



پنج شنبه 2 تير 1390 | 3:20 | Emad |

هيــــــــــــــــــــــــــس . . .  حرفی نزن . . . . .

صداي نفسهايت را بيشتر از دروغ هايت دوست دارم . . . .

چیزی نگو . . . 



یک شنبه 29 خرداد 1390 | 3:26 | Emad |

زندگی من

خیلی مهربونی اما ، نمیخوای با من بمونی، نمی دونی زندگیمی

نمی دونــــی  نمی دونــــی

اشتباه از من و دل بود نه که قسمتم نبودی

  حالا دیگه خیلی دیره میمیرم بی تو به زودی . . . 


برچسب ها: زندگی منبابک جهان بخشآلبوم زندگی من بابک جهان بخش

شنبه 21 خرداد 1390 | 1:23 | Emad |

واسه ی دیدن بارون اشکات

    دوباره خاطره هامو سوزوندم

       ولی تو اینجا نبودی ببینی

     چجوری پای نگاه تو موندم

 تو نبودی که ببینی دلم رو

    چجوری عاشق عشق تو مونده

        منی که بی تو یه لحظه نبودم

      کی دل خاطره هاتو شکونده؟

    میون رنگ عجیب نگاهت

    یکمی فاصله مونده تا دریا

    تا دل خسته نفس به نفس شه

        تو بیا واقعی شو خود رویا

          واسه دیدن ساحل چشمات

             همه ی دار و ندارمو میدم

             واسه ی شادی قلبت عزیزم

         همه ی احساس تو قلبمو میدم


برچسب ها: رویای واقعیمازیار فلاحیآلبوم قلب یخی

یک شنبه 15 خرداد 1390 | 14:42 | Emad |

 

Waiting for you

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیامد


یا باید خانه مان را عوض کنم یا پستچی را !


تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟



چهار شنبه 11 خرداد 1390 | 20:21 | Emad |

snowman

دست بر شانه هایم میزنی تا تنهاییم  را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟

تکاندن برف از روی شانه آدم برفی . . .



سه شنبه 10 خرداد 1390 | 18:13 | Emad |

دستی میخورد بر شانه ام

         بر كه میگردم

       خودم را می بینم

-  شما ؟

- ببخشید اشتباه شده گویا !

راهم را كج میكنم

به سایه ای نزدیك میشوم

 

سایه خودم

آشنا می زند

دست بر شانه اش میزنم

بر كه میگردد

      خودم را می بینم

- ببخشید اشتباه شده گویا !

     به هوای خود

               گم كرده ام

                        گم میكنم

                                    خودم را . . . . .


برچسب ها: خودماحمد بارانیاشعار احمد بارانیشعر خودم از احمد بارانی

جمعه 22 ارديبهشت 1390 | 22:35 | Emad |

چند وقتی بودم حس حال آپ کردن رو نداشتم یعنی چیزی پیدا نمیکردم که بزارم حرفی هم واسه گفتن نداشتم

 چند روز پیش این شعر رو دیدم برام جالب بود گفتم بزارم تو وبلاگ

امیدوارم بقیه هم دوست داشته باشند . . . . .

قلب من برای تو می تپد

هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم

و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری

دوری، فاصله و فضا بین ماست

و تو این را نشان دادی و ثابت کردی

نزدیک، دور، هر جایی که هستی

و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد

یک باره دیگر در را باز کن

و دوباره در قلب من باش

و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد

ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم

و این عشق می تواند برای همیشه باشد

و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد

عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم

دوران صداقت، و من تو را داشتم

در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید

نزدیک، دور، هرجایی که هستی

من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید

یک باره دیگر در را باز کن

و تو در قلب من هستی

و من از ته قلب خوشحال خواهم شد

تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم

می دانم قلبم برای این خواهد تپید

ما برای همیشه باهم خواهیم بود

تو در قلب من در پناه خواهی بود

و قلب من برای تو خواهد تپیدو خواهد تپید

 

متن انگلیسی در ادامه مطلب



ادامه مطلب
یک شنبه 18 ارديبهشت 1390 | 1:44 | Emad |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد